کد مطلب:225295 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:643

بیان قصیده ی تائیه مشهوره ی دعبل بن علی خزاعی شاعر مشهور و عرض به حضرت رضا
شرح احوال ابوعلی دعبل بن علی خزاعی شاعر مشهور رحمة الله علیه را در ذیل مجلدات مشكوة الادب مسطور داشته ایم.

ابن خلكان ولادتش را در سال یكصد و پنجاه و هشتم هجری و وفاتش را در سال دویست و چهل و ششم در بلده ی طیب كه ما بین واسط عراق و كور اهواز است می نگارد و ازین خبر معلوم می شود كه ولادت او در همان سال میلاد حضرت امام رضا علیه السلام روی داده است.

وی از فحول شعرای نامدار شیعی مذهب و مادحین ائمه ی اطهار سلام الله تعالی علیهم است چنان كه در ذیل فصول سابقه به پاره ای اشعار و مراثی او گزارش رفت و اكنون به



[ صفحه 270]



قصیده ی تالیه ی فائقه ی او كه ابوالفرج اصفهانی در كتاب اغانی می گوید دعبل بن علی از شیعیان مشهور و قصیده ی او «مدارس آیات خلت من تلاوة» بهترین شعر و فاخرترین مدایحی است كه در مدیحه ی اهل بیت طهارت علیهم السلام اشارت می كند گزارش می نمائیم و در اغلب كتب اخبار و تذكره ی شعرا و كتب رجال به این قصیده ی فریده و آن حكایت اشاره كرده اند.

در بحارالانوار و كشف الغمة و فصول المهمة و مجلد هیجدهم اغانی و عیون اخبار و مطالب السئول و مدینة المعاجیز و مجالس المؤمنین و كتب رجال و پاره ای از كتب ادبیة و تواریخ و ارشاد مفید و ریاض الشهادة و بعضی از كتب معجزات و غیرها به حكایت دعبل و قصیده ی او اشارت كرده اند و در كشف الغمة و بحار مبسوط است و هی هذه:

صاحب كشف الغمة بعد از آن كه مقداری از این قصیده و داستان آن را می نویسد می گوید طبرسی رحمه الله تعالی داستان دعبل بن علی را برافزون از آنچه ما نوشته ایم یاد كرده و من آن اشعار را به روایت ابی الصلت هروی رقم می كنم. ابوالصلت می گوید دعبل بن علی خزاعی به حضرت امام رضا علیه السلام در مرو مشرف شد و عرض كرد یا ابن رسول الله در مدیحة شما قصیده ای به نظم درآورده ام و به جان خودم سوگند یاد كرده و عهد نموده ام كه قبل از آن كه در حضور مباركت به عرض برسانم نزد هیچكس قرائت نكنم فرمود «هاتها» آن اشعار را بخوان:



تجاوبن بالازمان و الزفرات

فواتح عجم اللفظ و النطقات



یخبرك بالانفاس عن سر انفس

اساری هوی ماض و اخرات



فاسعدن او اسعفن حتی تعوضت

صفوف الدجی بالفجر منهزمات



لیالی یعدین الوصال علی القلی

و یعدی تدانینا علی الغربات



و اذهن یلحظن العیون سوافرا

و یسترن بالایدی علی الوجنات



علی العرصات الخالیات من المها

سلام شج صب علی العرصات





[ صفحه 271]





فعهدی بها خضر المهاهد مألفا

من العطرات البیض و الخفرات



و اذ كل یوم لی بلحظی نشوة

یبیت بها قلبی علی نشوات



فكم حسرات هاجها بمحسر

وقوفی یوم الجمع من عرفات



الم تر للایام ماجر جورها

علی الناس من نقص و طول شتات



و من دول المستهزئین و من غدا

بهم طالبا للنور فی الظلمات



فكیف و من انی بطالب زلفة

الی الله بعد الصوم و الصلوات



سوی حب ابناء النبی و رهطه

و بغض بنی الزرقاء و العبلات



و هند و ما ادت سمیة و ابنها

اولو الكفر فی الاسلام و الفجرات



هم نقضوا عهد الكتاب و فرضه

و محكمه بالزور و الشبهات



و لم تك الا محنة كشفتهم

بدعوی ضلال من هن و هنات



تراث بلا قربی و ملك بلا هدی

و حكم بلا شوری بغیر هدات



رزایا ارتنا خضرة الافق حمرة

و رددت اجاجا طعم كل فرات



و ما سهلت تلك المذاهب فیهم

علی الناس الا بیعة الفلتات



و ما قیل اصحاب الثقیفة جهرة

بدعوی تراث فی الضلال ثبات



ولو قلدوا الموصی الیه امورها

لزمت بمأمون علی العثرات



اخی خاتم الرسل المصفی من القذی

و مفترس الابطال فی الغمرات



فان جحدوا كان الغدیر شهیدة

و بدر واحد شامخ الهضبات



و آی من القرآن تتلی بفضله

و ایثاره بالقوت فی اللزبات



و عز خلال ادركته بسبقها

مناقب كانت فیه مؤتنفات



مناقب لم تدرك بخیر و لم تنل

بشی ء سوی حد القنا الذربات



نجی لجبریل الامین و انتم

عكوف علی العزی و منات



بكیت لرسم الدار من عرفات

و اجریت دمع العین بالعبرات



و بان عری صبری و هاجت صبابتی

رسوم دیار قد عفت و عرات



مدارس آیات خلت من تلاوة

و منزل وحی مقفر العرصات





[ صفحه 272]





لال رسول الله بالخیف من منی

و بالبیت و التعریف و الجمرات



دیار لعبد الله بالخیف من منی

و للسید الداعی الی الصلوات



دیار علی و الحسین و جعفر

و حمزة و السجاد ذی الثفنات



دیار لعبدالله و الفضل صنوه

نجی رسول الله فی الخلوات



و سبطی رسول الله و ابنی وصیه

و وارث علم الله و الحسنات



منازل وحی الله ینزل بینها

علی احمد المذكور فی السورات



منازل قوم یهتدی بهداهم

و تؤمن منهم ذلة العثرات



منازل كانت للصلوة و للتقی

و للصوم و التطهیر و الحسنات



منازل لا یتم یحل بربعها

و لا بن ضحاك فاتك الحرمات



دیار عفاها جور كل منابذ

و لم تعف للایام و السنوات



قفا نسأل الدار التی حف اهلها

متی عهد بالصوم و الصلوات



و این الاولی شطت بهم غربة النوی

افانین فی الاطراف معترفات



هم اهل میراث النبی اذا اعتروا

و هم خیر سادات و خیر حمات



اذا لم تناج الله فی صلواتنا

باسمائهم لم یقبل الصلوات



مطاعیم فی الاعسار فی كل مشهد

لقد شرفوا بالفضل و البركات



و ما الناس الا غاصب و مكذب

و مضطغن ذواحنة و ترات



اذا ذكروا قتلی ببدر و خیبر

و یوم حنین اسبلوا العبرات



فكیف یحبون النبی و رهطه

و هم... احشائهم و غرات



لقد لا ینوه فی المقال و اضمروا

قلوبا علی الاحقاد و منطویات



فان لم... الا بقربی محمد

فهاشم او من هن و هنات



سقی الله قبرا بالمدینة غیثه

فقد حل فیه الا من بالبركات



نبی الهدی صلی علیه ملیكه

و بلغ عنا روحه التحفات



و صلی علیه الله ما ذر شارق

و لاحت نجوم اللیل مبتدآت



افاطم لوخلت الحسین مجدلا

و قدمات عطشانا بشط فرات





[ صفحه 273]





اذا للطمت الخد فاطم عنده

و اجریت دمع العین فی الوجنات



افاطم قومی یا ابنة الخیر فاندبی

نجوم سموات بارض فلات



قبور بكوفان و اخری بطیبة

و اخری بفخ نالها صلوات



و اخری بارض الجوزجان محلها

و قبر ببا خمری لدی الغربات



و قبر ببغدا لنفس زكیة

تضمنها الرحمن فی الغفرات



و قبر بطوس یا لها من مصیبة

الحت علی الاحشاء بالزفرات



الی الحشر حتی یبعث الله قائما

یفرج عنا الغم و الكربات



علی بن موسی ارشد الله امره

و صلی علیه افضل الصلوات



فاما الممضات التی لست بالغا

مبالغها منی بكنه صفات



قبور ببطن النهر من جنب كربلا

معرسهم منها بشط فرات



توفوا عطاشا بالفرات فلیتنی

توفیت فیهم قبل حین وفاتی



الی الله اشكو لوعة عند ذكرهم

سقتنی بكأس الذل و الفضعات



اخاف بان ازدادهم فتشوقنی

مصارعهم بالجزع فالتحلات



تقسمهم ریب المنون فما تری

لهم عقرة مغشیة الحجرات



خلا ان منهم بالمدینة عصبة

مدینین انضاء من اللزبات



قلیلة زوار سوی ان زورا

من الضبع و العقبان و الرخمات



لهم كل یوم تربة بمضاجع

ثوب فی نواحی الارض مفترقات



تنكب لاواء السنین جوارهم

و لا تصطلیهم جمرة الجمرات



و قد كان منهم بالحجاز و ارضها

مغاویر مخارون فی الازمات



حمی لم تزره المدینات و اوجه

تضی ء لدی الاستار و الظلمات



اذا وردوا خیلا بشمر من القنا

مساعیر حرب اقحموا الغمرات



فان فخروا یوما اتو بمحمد

و جبریل و القرآن و السورات



و عدوا علیا ذا المناقب و العلی

و فاطمة الزهراء خیر بنات





[ صفحه 274]





و حمزة و العباس و الهدی و التقی

و جعفرها الطیار فی الحجبات



اولئك لا منتوج هند و حزبها

سمیة من نوكی و من قذرات



ستسأل تیم عنهم و عدیها

و بیعتهم من افجرا لفجرات



هم منعوا الاباء عن اخذ حقهم

و هم تركوا الابناء رهن شتات



و هم عدلوها عن وصی محمد

فبیعتهم جائت علی الغدرات



ولیهم صنو النبی محمد

ابوالحسن الفراج للغمرات



ملامك فی آل النبی فانهم

احبای ما داموا و اهل ثقاتی



تخیرتهم رشدا لنفسی و انهم

علی كل حال خیرة الخیرات



نبذت الیهم بالمودة صادقا

و سلمت نفسی طایعا لولاتی



فیارب زدنی فی هوای بصیرة

و زد حبهم یا رب فی حسنات



سابكیهم ما حج الله راكب

و ما ناح قمری علی الشجرات



و انی لمولاهم و قال عدوهم

و انی لمحزون بطول حیاتی



بنفسی انتم من كهول و فتیة

لفك عناة او لحمل دیات



و للخیل لما قید الموت خطوها

فاطلقتهم منهن بالذربات



احب قصی الرحم من اجل حبكم

و اهجر فیكم زوجتی و بناتی



و اكتم حبكم مخافة كاشح

عنید لاهل الحق غیر موات



فیا عین بكیهم وجودی بعبرة

فقد آن للتسكاب و الهملات



لفد خفت فی الدنیا و ایام سعیها

و انی لارجو الا من عند وفاتی



الم تر انی مذ ثلثون حجة

اروح و اعذو دائم الحسرات



اری فیئهم فی غیر هم متقسما

و ایدیهم من فیئهم صفرات



و كیف اواری من جوی بی و الجوی

امیة اهل الكفر و اللعنات



و آل زیاد فی الحریر مضونة

و آل رسول الله منهتكات



سابكیهم ما ذر فی الافق شارق

و نادی منادی الخیر بالصلوات





[ صفحه 275]





و ما طلعت شمس و حان غروبها

و باللیل ابكیهم و بالغدوات



دیار رسول الله اصبحن بلقعا

و آل زیاد تسكن الحجرات



و آل رسول الله تدمی نحورهم

و آل زیاد ربة الحجلات



و آل رسول الله تسبی حریمهم

و آل زیاد آمنوا السربات



و آل زیاد فی القصور مصونة

و آل رسول الله فی الفلوات (نسخه)



اذا و تروا مدوا الی و اتریهم

اكفا عن الاوتار منقبضات



فلولا الذی ارجوه فی الیوم اوغد

تقطع نفسی اثرهم حسرات



خروج امام لا محالة خارج

یقوم علی اسم الله و البركات



یمیز فینا كل حق و باطل

و یحزی علی النعماء و النقمات



فیا نفس طیبی ثم یا نفس فابشری

فغیر بعید كلما هوآت



و لا تجزعی من مدة الجور اننی

اری قوتی قد آذنت بثبات



فان قرب الرحمن من تلك مدتی

و اخر من عمری و وقت وفاتی



شفیت و لم اترك لنفسی غصة

و رویت منهم منصلی و قناتی



فانی من الرحمن ارجو بحبهم

حیوة لدی الفردوس غیر تباتی



عسی الله ان یرتاح للخلق انه

الی كل قوم دائم اللحظات



فان قلت عرفا انكروه بمنكر

و غطوا علی التحقیق بالشبهات



تقاصر نفسی دائما عن جدالهم

كفانی ما القی من العبرات



احاول نقل الصم عن مستقرها

و اسماع احجاز من الصلدات



فحسبی منهم ان ابوء بغصة

تردد فی صدری و فی لهواتی



فمن عارف لم ینتفع و معاند

تمیل به الاهواء للشهوات



كأنك بالاضلاع قد ضاق درعها

لما حملت من شدة الزفرات



این جمله چنانكه صاحب فصول المهمة نیر اشارت می كند مشتمل بر یكصد و بیست بیت است و در این جا یك بیت «و آل زیاد فی الفصور مصونة» اضافه بر



[ صفحه 276]



آن نوشته شد زیرا كه در بعضی نسخ به جای شعر سابق آن نوشته شده است و در طی كتب اخبار مسطور است كه چون دعبل شاعر در قرائت اشعار خود در حضرت رضا به آن بیت «و قبر ببغداد لنفس زكیة» رسید آن حضرت فرمود «افلا الحق لك بهذا الموضع بیتین بهما تمام قصیدتك» آیا در این موضع دو بیت برای تو به این قصیده ملحق نگردانم تا متمم قصیدة تو باشد عرض كرد بلی یا ابن رسول الله البته بفرمای پس امام رضا علیه السلام فرمود «و قبر بطوس...» و شعر بعد از آن كه خبر از ظهور حضرت قائم علیه السلام باشد.

و در كتب مختلفه پاره ای از این اشعار را مختلف نوشته اند و چند شعر نیز نوشته اند كه در طی اشعار مسطوره مذكور مرقوم نیست چنان كه در فصول المهمه می نویسد «و آل رسول الله تجف حبومهم و آل زیاد غلظوا الفقرات» و در كشف الغمة می نویسد.



و آل رسول الله یلب رقابهم

و آل زیاد غلظ القصرات



فیا وارثی علم النبی و آله

علیكم سلام دائم النفحات



و در نور الانصار می گوید: «اعب فضاء الدار من اجل حبهم - و اهجر فیهم اسرتی و ثقاتی»

و همچنین در بعضی الفاظ تغییر رفته است اما چنان می نماید كه از قلم نساخ باشد و الله اعلم.

اكنون به پاره ای لغات این قصیده و تشكیل آن اشارت می رود: قوله عجم اللفظ یعنی معنای آن فهمیده نمی شود چه اعجم آن كس را گوید كه به فصاحت سخن نكند و كلامش روشن و واضح نباشد و عرب هر گروهی را كه غیر از عربی و لغات عرب سخن كند او را اعجم خوانند و شاید به واسطه ی این باشد كه طبقات دیگر ملاحظه ی مخارج حروف و تمیز بعضی حروف قریب التلفظ را مثل حاء و هاء و زاء و ضاد و ظاء و الف و عین و ثاء و صاد و سین چنان كه عرب می كند و بر آن قادر است نمی كنند و به این سبب فهم پاره ای معانی از الفاظی كه حروف مشتبهه دارند مشكل می شود و مرا در این جا اصوات طیور و نغمات آن است. قوله اساری هوی



[ صفحه 277]



ماض یعنی از عاشقان پیشین زمان و آینده خبر می دهند.

قوله فاسعدن یعنی جماعت عشاق و اسعاد به معنی اعانت است و اسعاف به معنی رسانیدن به حاجت و مقصود است و اسعاف حاجات به این معنی است و اصوب فاصعدان است. و اسففن از اسف الطایر است كه به معنی نزدیك شدن به سوی زمین است در حالت طیران و پرواز خود پس ضمیر راجع به نوایح است یعنی آنها گاهی به بالا می پریدند و گاهی به سوی پائین پرواز داشتند. و تفوضت الصفوف یعنی صفها شكسته و متفرق شد. و المها به فتح میم جمع مهاة است كه به معنی گاو وحشی است. و رجل شج یعنی مردی است اندوهناك و رجل صب یعنی مردی است عاشق مشتاق.

و قوله عرصات ثانیا تأكید عرصات نخستین یا متعلق به شج وصب است. قوله خضر المعاهد یعنی من ازین پیش این مكان را به سبزی و خضرت معهود بودم و ظاهر این است كه این كلمه از قبیل ضربی زیدا قائما یا این كه عهدی مبتداء و بها خبر مبتداء است به اعتبار متعلق و خضرا از مجرور بها می باشد و مألفا نیز حال از آن یا از معاهد است و من برای تعلیل و متعلق به مألفا می باشد. و خفر به تحریك بافاء معجمة به معنی شدت حیاء و شرم است و ازین باب است رجل خفر به كسر و جاریة خفر و متخفرة. لیالی متعلق به عهدی است. یغدین ای اللیالی. و العطرات ای یغدین فیها. و اعداه علیه ای اعانه علیه.

قلی به كسر قاف به معنی بغض است یعنی ینصرن الوصال علی الهجران و یعدی تدانینا ای یعدینا تدانینا و قربنا اوتغدی اللیالی قربنا علی الغربات ای المفارقات البعیدة چنان كه می گوید غرب عنی فلان یعنی بعد و در بعضی نسخ باعجام اول و اهمال ثانی است از عزب بازاء معجمة و این اظهر است. قوله اذهن عطف برلیالی است. قوله یلحظن یعنی آن زنان عطرات نظر می كنند. العیون یعنی بالعیون یا این است كه مراد عیون ناظرین است. كلمه ی سوافرا حال است و بر حسب ضرورت شعری منصرف گردیده است.

و جنه برجستگی رخسار است گفته می شود هی عظیمة الوجنتین زنی است



[ صفحه 278]



برجسته رخسار یعنی رخسارش پرگوشت است و رجل موجن یعنی عظیم الوجنات است و در عربی چنین كسی را كلثوم خوانند كلثمة به معنی گرد آوردن روی و رخسار است گوشت را و كل یوم منصوب و متعلق به عامل ظرف بعد از آن است. نشوة به فتح نون به معنی سكر است. قوله به محسر یعنی به وادی محسر به كسر سین مهمله مشددة كه حد منی به سوی جهت عرفه است و در قاموس می گوید یوم جمع به معنی یوم عرفه است.

قوله ماجر از ماده ی جریرة است كه به معنی خیانت است یا جر از نقض است من در این جا بیانیه است و احتمال دارد تعلیلیه باشد و مراد نقض عهود در امامت باشد شتات با شین معجمة و تاء مثناة فوقانی به معنی تفرق و پراكندگی است.

قوله و من دول المستهزئین یعنی استهزاء به شرع و دین و ائمه ی مسلمین و در پاره ای نسخ من المسهترین است از ماده ی استهتار یعنی اتبع هواه فلا یبالی بما یفعل قوله و من عذابهم عطف بر مستهزئین یا دول است ای من صاربهم فی الظلمات طالبا للنور یعنی یطلبون الهدایة منهم و حال این كه طلب كردن هدایت از آنها امری است محال و احتمال دارد كه بروجه دوم مراد به ایشان ائمه ی هدی علیهم السلام و اتباع ایشان باشد. قوله بنی الزرقاء فرزندان زن كبود چشم.

مجلسی اعلی الله مقامه در این مقام می فرماید طیبی می گوید زرقة و كبودی یعنی گربه چشمی بدترین رنگها است نزد مردم عرب چه مردم روم كه اعدای عرب هستند ازرق هستند و مراد در اینجا جماعت بنی مروان می باشند چه مادر مروان چنان كه در شرح حال او مذكور نمودیم گربه چشم بود و از زناكاران نامدار عرب است كه بیدق زناكاریش از میان هر دو پایش بر بام سرایش سر بر هوا و هوای نفس بدفرجامش سر به فلك بركشیده بود چنان كه ابن جوزی می گوید و ما نیز در كتاب وقایع سال شصتم هجری و احوال مروان بیان كردیم كه حضرت



[ صفحه 279]



ابی عبدالله الحسین روح من سواه فداه یا مروان فرمود یا ابن الزرقاء الداعیة الی نفسها بسوق عكاظ» ای فرزند زن گربه چشم كه چشمش سخت كبود بود و در بازار عكاظ مردمان را به خویشتن می خواند تا با وی زنا كنند.

صاحب قاموس گوید عبله اسم امیة سغری كه ایشان از قبایل قریش هستند و عبلات با عین مهمله و باء موحده به تحریك جمع عبله است. و سمیة به ضم سین مهمله نام مادر زیاد بن ابیه است. و ماعدت یعنی حصل منها آنچه حاصل شد از وی و از پدر سمیة از اولاد و افعال ناپسند. و اولو خبر مبتدای محذوف است. كه «هم» باشد. فجرات عطف بر كفر. و فرضه عطف بر احد است.

قوله و لم تك الا محنة یعنی لم یكن الا امتحان اصابهم بعد النبی صلی الله علیه و آله و سلم فظهر كفرهم و نفاقهم بدعوی ضلال. قوله من هن و هنات كنایت از چیزی قبیح و نكوهیده است و اشیائی از قبایح باشد یا به سبب كفر و اغراض باطله و احقاد قدیمه و عقاید فاسده است قوله تراث به ضم تاء فوقانی و رفع آان خبر مبتدای محذوف یا به جر آن بدل از ضلال است و به معنی ارث است تاء بدل از واو است. ملك به معنی سلطنت و خلافت است ای ورثوا النبی بلا قرابة و ملكوا الخلافة بلا هدایة و علم و حكموا فی النفوس و الاموال و الفروج بغیر مشورة من الهداة بدون قرابت با پیغمبر و هدایت و شناس راه حق از باطل و علم و دانش و مشورت نمودن با دانایان و هادیان راه حق و نمایندگان طریق باطل وارث پیغمبران و مالك خلافت و حكمران در نفوس و اموال و فروج كسان شدند - قوله رزایا یعنی این امور مصایبی است كه به سبب آن حضرت افق آسمان حمرت گرفت قوله وردت یعنی گردید از این رزایا و مصائب طعم هر فراتی یعنی هر آب شرین گوارائی را شور و تلخ نمود.

قوله و بیعة الفلتات اشارت به قول جنات امارت مآب عمر بن خطاب لازال قائلا بالصواب است «كانت بیعة ابی بكر فلتة «و فی الله المسلمین شرها» بیعت ابی بكر ابن ابی قحافة بدون رویة و بناگاه روی داد خداوند تعالی مردمان را از شر این بیعت نگاهدار باد.



[ صفحه 280]



از این جا معلوم می شود كه جناب فاروق این گون بیعت را فاسد و بی فروغ بلكه مقرون به حیلت و دروغ می شمارد و آن اجماع را كه در خلافت جناب صدیق اتفاق افتاد چون اصلش را باطل می داند رفیقی صدیق و صدیقی شفیق و حقی حقیق نمی داند و شاید به واسطه ی این كه خود را از جناب صدیق سزاوارتر و حقیقتر و به امور سیاسیة و امارتیة بصیرتر و دقیقتر می شمرد و بدون شبهه چنین بود می خواهد بفرماید اگر در كار خلیفتی از روی تدبر و تأمل و تعقل و تفكر كار می كردند مرا برمی داشتند و از وی چشم می پوشیدند تا پاره ای مفاسد ظاهر نشود و بعضی كلمات مثل «اقیلونی فلست بخیركم و علی فیكم» و تصدیق در كار فدك و امثال آن كه موجب آن هیجان گردیده نشود.

و كسی را نمی رسد كه به جناب فاروق ایراد نماید كه اگر این كار شایسته نبود تو خود از چه روی در شمار معاونین و مصدقین بودی زیرا كه استخوان و شیخونت جناب صدیق و داشتن مانند ام المؤمنین عایشه دختری با آن كیفیات در سرای پیغمبر و زوجه ای چون ذات النطاقین و بذل اموالی در بدایت اسلام و یار غار بودن و منظور انظار گردیدن چاره ای جز تمكین نداشت و نیز می دانست اگر این امر با ابوبكر نگردد به دیگر جای بگردد و جناب عمر را امید قطع شود هرگز به مقصود نرسد لاجرم در كار ابوبكر یاوری نمود و می دانست وی مردی پیر و علیل المزاج و در حال ارتحال به دیگر سرای است و به زودی به مقام خلیفتی می رسد.

اما این فرمایش عمر از آن بود كه با این جمله مزایای ابوبكر بروی اگر مردمان عاقل می نشستند و به اندیشه و تعقل كامل كار می كردند البته جناب عمر را ترجیه می دادند و به این خطا دچار نمی شدند و چون در طی همین مجلد در ذیل مناظرات مأمون الرشید با مخالفین در این مسئله شرحی مفصل مبسوط و همچنین در ذیل مناظرات حضرت رضا علیه السلام بیانی وافی مذكور شد در این مقام محتاج به شرح و بیان نیستیم.

مجلسی می فرماید ممكن است دعبل بن علی به این داستان اشارت كرده باشد كه بعد از قضیه ی سقیفه بنی ساعده آب آسمان انقطاع یافت و آب شور گردید و



[ صفحه 281]



این اشتداد حمرت افق بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام روی داد یعنی سرخی افق پیش از شهادت آن حضرت به این اندازه نبود و این بیان لطیف عالمانه ای است چه پاره ای چون بر این خبر می گذرند یا در عجب می شوند یا منكر می گردند چه قائل بر آن نیستند كه حمرت در افق نبوده است و بعد از شهادت آن حضرت پدیدار گشته است و تواریخ سابقه از عدم حمرت خبر نمی دهد اما اشتداد حمرت بعد از شهادت محل انكار یا استعجاب نیست.

قوله و ما قیل مصدر به معنی قول است قوله نتات از ماده ی نتا می باشد یعنی ارتفع و جهرة حال از قیل است و فی الضلال صفت یا متعلق نبأت است. و تقلید الولاة الاعمال به معنی تفویض امور واعمال است به سوی ایشان و ضمیر امورها راجع به خلافت و امت است. قوله لزمت الامور از ماده ی زمام است كنایت انتظام آن است و اخی بدل از مأمون است.

قوله شامخ الهضبات صفت احد است شامخ به معنی مرتفع جبل شامخ كوه بلند است هضبه كوه منبسط بر روی زمین است. لزبات به سكون زاء معجمة لزبة به تحریك به معنی شدت و قحط است ادركته ضمیر مفعول برای عز و فاعل آن مناقب م ضمیر یسبقها راجع به مناقب است.

قوله مؤتنفات یعنی طریات مبتدعات لم یسبقه الیها احد من قولهم روضة انف لعنق و محسن لم ترع و كذلك كأس انف لم یشرب و امر انف یعنی مستأنف. قوله بخیر ای بمال و در بعضی نسخ بكید است و شاید اصوب باشد.

قوله نجی یعنی جبرئیل علیه السلام و با آن حضرت مسارة و مناجاة می نمود چه وحی را می شنید. قوله و انتم عكوف یعنی آن حضرت با جبرئیل بر این حال بود و حال این كه شماها ملازم و محبوس و عاكفان بر عبادت اصنام و خطاب به غاصبان خلافت است. قوله معاومنات در این عبارت تقدیم و تأخیر است ای و منات معا. قوله بكیت مطلع ثانی است و مراد رسم و فرسودگی و نشان خانه ی اهل بیت علیهم السلام است. ذرابت



[ صفحه 282]



به معنی حدت و ذرب به معنی حاد و تند و تیز از هر چیزی است سیف ذرب یعنی شمشیر تند و تیز و ذرب اللسان یعنی كسی كه زبانش در سخن رانی تند و تیز است.

جوهری می گوید می گوئی اذربت گاهی كه می پنداری آن چیز را مانند انداختن تو دانه را برای زرع دزی اسم اشك روان است. قوله بان یعنی افترق و بعد پراكنده و دور شد. قوله هاجت گفته می شود هاج الشی ء و هاجه غیره و بنابر اول كلمه ی صبابتی فاعل آنست. قوله رسوم منصوب به نزع خافض است ای لرسوم و بنابر ثانی كلمه ی رسوم فاعل آن باشد.

قوله عفت یعنی محو و مندرس گشت و عربا عیمن مهمله ضد سهل و آسان است صبابه با صاد مهمله به معنی رقت و شوق و حرارت آن است. مدارس به رفع مبتداء و لال خبر آن است یا مجرور و بدل از دیار و در این حال لال احتمال وصفیت للمدارس و المنزل را دارد و می تواند خبر محذوف باشد و محتمل است كه ظرف خبر دیار مذكور به اعتبار وضع ظاهر موضع مضمر باشد و قفر با قاف وفاء بیابانی است كه آب و گیاهی در آن نباشد و اقفرت الدار یعنی خالی شد سرای و خیف مسجد منی است و تعریف به معنی وقوف عرفه است و مراد در اینجا محل آن است و صنوان دو نخله را گویند كه از اصل واحد و یك ریشه روئیده شده باشند و در حدیث وارد است عم الرجل صنوابیه عموی مرد برادر و همزاد پدر او است و وارث بر وصیه ایست و ربع به معنی خانه و محله است فاتك شخص با جرأت و شجاعت است گفته می شود فتك به یعنی درباره ی او منتهز فرصت گشت تا او را بكشد و فتك فی الامر یعنی لجاج كرد و ظاهرتر این است كه هاتك باشد، چنان كه در پاره ای نسخ رقم كرده اند. قوله نابذة الحرب یعنی كاشفة. قوله قفا به صیغه ی تثنیه این گونه خطاب باثنین در اشعار بسیار است مثل شعر اول قصیده ی امرء القیس از قصاید سبعه ی معلقه «قفا نبك من ذكری حبیب و منزل» در شرح آن می نویسند بسیار افتد كه عرب یك تن را خطاب دو تن می كند و بعضی گفته اند برای تأكید است از قبیل لبیك یعنی قف قف و بعضی گفته اند خطاب به كمتر مصاحبی است كه از



[ صفحه 283]



جمل و عبد با او است.

و بعضی گفته اند این كه عرب این گونه خطاب می نماید كه هر مردی كمتر اعوان او دو نفر كه یكی شتر چران او و دیگر گوسفند چران او است كه عبارت از ساربان و شبان است و هم چنین رفقای او از سه نفر كمتر نیستند ازین روی خطاب اثنتین بر واحد جاری شد چه زبان ایشان بر این نحو عادت كرده است و بعضی گفته اند مقصود قفن است با نون تأكید خفیفه و در حال وصل نون را به الف قلب نمودند چه این نون در حال وقف به الف قلب می شود لاجرم وصل را بر وقف حمل كردند و نسأل جواب امر است.

قوله متی عهدها این ضمیر راجع به دار است یعنی بعد عهدها، عن الصوم و الصلوات به واسطه ی جور مخالفین بر اهل روزه و نماز و بیرون كردن ایشان را از حق خود.

قوله و این الاولی اولی در این جا اسم موصول است، جوهری در صحاح اللغة می گوید و اما الی الی بر وزن علی نیز جمعی است كه از لفظ خودش واحدی ندارد واحد آن الذی است. شطت با شین معجمه و طاء مشدده مهمله یعنی دور شد.

قوله النوی آن وجهی است كه مسافر قصد آن جا را می نماید. افانین جمع افنان به معنی اغصان و شاخه های درختان است و افنان جمع فنن است و در اینجا كنایت از تفرق است. اعتزی با عین مهمله وزاء معجمه ای است و مطاعیم جمع مطعام است یعنی كثیر الاطعام قربه ی به كسر قاف به معنی مهمان داری است اضطغنوا یعنی انطووا علی الاحقاد. اخنة با خاء معجمه و نون به معنی حقد و كینه است. موتو آن كسی است كه از وی كسی را كشته باشد و او ادراك خون او را نكرده باشد گفته می شود و تره تبره و ترا و تره.

قوله اذا ذكروا یعنی منافقان قریش و اهل كتاب با هم و اگر اختصاص به اول داده باشد اشارت به وقعه ی خیبر است چه جماعت قریش در آنجا منهزم شدند و فتح به دست امیرالمؤمنین علی علیه السلام روی داد پس گریستن ایشان به علت حسد بود و



[ صفحه 284]



اگر مكان خیبر احد باشد مناسب تر است و غرة شدت افروختگی گرمی و حرارت است و غربه تسكین به معنی ضغن و عداوت و افروختگی از غیظ و خشم است.

قوله لا قربی محمد اشاره به احتجاجی است كه جماعت مهاجرین بر انصار نمودند در سقیفه به این كه ایشان اقرب به رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم می باشند و بعید نیست كه مقصود از كلمه ی هن و هنات اشارت بقدح انساب آنها نیز باشد

قوله غیثه مفعول ثانی سقی است. نبی الهدی بدل من الامن. ملیكه یعنی ربه و مالكه. تحفات مفعول ثانی بلغ است. ذر الشمس یعنی طالع شد آفتاب شارق به معنی خورشید است هنگامی كه طلوع می نماید.

قوله لاحت یعنی ظهرت تلألأت مبتدرات یعنی یبتدرن طلوع الشمس یا كنایت از سرعت آنها است در حركت. جدله با تشدید دال و جدله بدون تشدید یعنی افكند او را بر خاك چه جداله به معنی تراب است.

قوله و اخری بفخ اشارت به شهدا و كشته شدگان در فخ می باشد كه در زمان هادی در زمین فخ شهید شدند و ایشان حسین بن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام و سلیمان بن عبدالله بن الحسن و اتباع ایشان بودند چنان كه ازین پیش در ذیل احوال هادی خلیفه در ذیل مجلدات احوال حضرت صادق علیه السلام به احوال ایشان و حسین قتیل الفخ مشروحا اشارت كردیم. قوله «و اخری بارض الجوزجان...» اشارت به قتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین علیهم السلام است كه در جرجان شهید گشت و در آنجا او را مصلوب ساختند و این حكایت در زمان خلافت ولید بود تا گاهی كه ابومسلم مروزی داعی دولت بنی عباس ظهور نمود و جسد مطهرش را فرود آورده مدفون ساخت و به این جمله نیز در طی كتب حالات حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق صلوات الله علیهم گزارش نموده ایم.

قوله محلها مبتداء و بارض خبر آنست. و با خمر اسم موضعی است در شانزده فرسنگی كوفه در آنجا ابراهیم بن عبدالله مشهور به قتیل باخمرا شهید و به احوال و نیز مبسوطا اشارت شد. قوله تضمنها یعنی قبل ضمانها او اشتمل علیه مجازا.



[ صفحه 285]



قوله ممضات از ماده ی امضه الجرح یعنی به درد آورد او را زخم و مضض به معنی وجع مصیبة است قوله لست بالغا یعنی نمی رسی به كنه و پایان و حقیقت صفات من اگر بخواهم توصیف نمایم كه حزن و اندوه من بچه اندازه رسیده است و احتمال دارد كه صفات با تنوین باشد ای صفات المبالغ و تنوین بدل از مضاف الیه باشد.

قوله قبور خبر است برای ممضات فاء به واسطه ی ضرورت شعد حذف شده است. و باید فقبور باشد. قوله ببطن النهر یعنی نزدیك به نهر و نهر همان شعبه و جوئی است كه از فرات به كربلاء جاری می شود و این همان نهری است كه امام حسین علیه السلام را از آن نهر منع كردند و مراد به فرات در این جا اصل نهر عظیم است. و تعریس نزول در آخر شب است و حاصل این است كه قبور مطهره ی ایشان نزدیك به فرات است و غرض دعبل این است كه جور و ظلم این جماعت بنی امیة و اتباع اشقیاء ایشان كه به عذاب جاویدان معذب باشند و شناعت و قباحت آنها به آنجا رسید كه شهدای كربلا در كنار نهر صعیر و نزدیك نهر كبیر از تشنگی و تشنه لب بمردند قوله لوعة الحب یعنی حرقت و سوزش محبت. از دار افتعل از زیارت است. و گفته می شود شاقتنی حبها یعنی هاجنی و شاق الطنب الی الوتد یعنی سخت و استوار بست طناب را به میخ. جزع به كسر جیم منعطف وادی و وسط آن یا منقطع رودخانه و یا منحنای آن است یا جائی در رودخانه است كه درخت دارد یا مكانی است كه درخت در آن نیست و بسیار می شود كه ریگ زار است و محلة قوم است می خواهد بگوید من از زیارت قبور ایشان كه در چنین اراضی اتفاق افتاده ترسناك هستم كه از دیدار مصارع ایشان حزن و اندوه مرا هیجانی عظیم دست دهد كه طاقت حمل آن را نداشته باشم.

قوله تغشاهم یعنی احاط و نزل بهم و در پاره ای نسخ قدیمه تقسهم نوشته اند یعنی فرقهم. و الریب ما یقلق النفوس من الحوادث یعنی حوادثی كه از سختی آن نفوس را بی تاب و دچار اضطراب می گرداند ریب می خوانند و ریب المنون از همین باب است - منون به معنی روزگار و به معنی مرگ است. عقر به ضم و فتح عین مهمله محلة قوم و وسط دار است و مقصود در اینجا این است كه برای ایشان



[ صفحه 286]



خانه نبود.

قوله حجرة القوم به فتح حاء مهملة ناحیه ی سرای ایشان باشد و جمع آن حجرات به تحریك است و ساحتی است كه مردمان به حجرات آن اندر می شوند. قوله مدینین ای اذلاء. انضاء یعنی لاغر و نزار یا برهنه و مجرد بودند.

قوله لزبات به تسكین زاء معجة جمع لزبة به معنی شدت است. قوله ان زورا ای ان لهم زائرین: عقبان جمع عقاب و رخمان باراء مهملة و خاء معجمة جمع رخمة به معنی مرغ مردار خوار باشد مقصود این است كه در این بیابان جز این مرغان زائری ندارند.

قوله نوت ای اقامت تنكیب به معنی عدول است لاواء به معنی شدت است ای لا یجاورهم لاواء السنین لفراقهم الدنیا چون از دنیا مفارقت كردند از هر زحمت و صدمتی رستند و مراد به جمرات جمرات جحیم است - و رجل مغوار یعنی كثیر الغارات و گفته می شود غارهم الله بخیر یعنی خداوند این جماعت را به خصب نعمت و باران رحمت متنعم فرماید. و الحمی كالی ما حمی من شی ء.

قوله لم تذره المذنبات یعنی نزدیك نمی شود به آن آنان كه مطهر از گناهان باشند سمرة رنگی است میانه ی سفیدی و سیاهی. قنا جمع قنات است كه نیزه باشد. مسعر به كسر میم چوبی است كه آتش به آن افروزند و آتش گیرانه خوانند و از این باب است كه گفته می شود مردی است كه مسعر حرب است یعنی آتش حرب بدو فروزنده و جنگ بدو گرم می شود و در اینجا منصوب است بنابر حالیت و احتمال رفع را نیز دارد اقحموا ای ادخلوا انفسهم بلا رویة خود را بدون رویتی در امری داخل كردند غمرة با غین معجمة به معنی شدت است و غمرة البحر معظمه منتوج هند یعنی نتاجهای او و در بعضی نسخ ملقوح هند از لقح و لقاح باقاف و حاء مهمله به معنی آبستنی است یعنی لم یحصلوا من لقائها و وطئها. قوم نوكی ای حمقی و ممكن است از نیك باشد كه به معنی جماع است لكن لغت مساعد آن نیست

قوله ملامك به نصب یعنی ملام و نكوهش تو از من بازداشته شد. قوله قوم



[ صفحه 287]



عناة ای اساری یعنی معد و آماده بودند برای فك و رهانیدن اسیران و حمل دیات از قوم و نجات دادن قوم را از زحمت ركبان و به این سبب در مخمصه و رنجی دشوار افتادند و بر مرگ و قید مشرف شدند گویا خیول و مراكب خود را قید برنهادند و شما به همت و جلادت درآمدید و قیود را از خیول برگشودید و به دستیاری نیزه ی جان ربای ایشان را آسایش دادید و با شمشیر برنده نجات بخشیدید.

قوله قصی الرحم یعنی دوست می دارم كسی را كه از جهت رحم دور باشد گاهی كه دوستدار شما باشد یعنی خویشاوند خیلی دور از سلسله ی خویشی و قرابت را دوست دارم چون دوست شما باشد و از زوجه ی خود و دختران خود با آن حال قرابت مهاجرت می جویم اگر با شما مخالف باشند.

قوله حبكم یعنی حبی ایاكم. و مواطات به معنی مطاوعت و موافقت است و گاهی همزه به واو منقلب می شود، تسكاب به معنی انصباب و ریختن است، هملت عینه یعنی فاضت اشك بریخت، حجة به كسر حاء مهمله به معنی سال است، جوی با جیم به معنی سوزش و شدت و جد از عشق یا حزن است، و بلقع به معنی زمینی كه آب و گیاهی ندارد می باشد، ربة الحجلات یعنی پرورش یافته یا صاحبه ی حجلات حجله به تحریك موضعی و منزلی است كه به جامه ها و پرده ها برای عروس زینت می دهند. گفته می شود «فلان آمن فی سربه» به كسر سین مهمله و سكون راء مهمله ای فی نفسه، و فلان واسع السرب یعنی رخی البال و آسوده احوال.

قوله اذ اوروا یعنی چون تنی از ایشان كشته شود بر قصاص و گرفتن دیه و خونجوئی قادر نیستند بلكه محتاج به سؤال كردن از آنان هستند و بر اظهار جنایت توانا نباشند. منصل به ضمتین به معنی شمشیر است.

قوله غیر تباب با تاء قرشت و باء هوز یعنی غیر منقطع و گفته می شود ارتاح الله لفلان ای رحمه، و گفته می شود و باء بغضب ای رجع به و در آیه ی شریفه است



[ صفحه 288]



«باؤا بغضب من الله» یعنی بازگشتند با غضب از جانب خداوند. لهوات گوشتهائی است كه در پایان دهان است جمع لهاة است كه به معنی كام است. خلاصه معانی و مقاصد این ابیات این است كه بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله مردمی منافق و مخالف كه همه دشمن دین و شریعت سید المرسلین و ابناء طلقا و اولاد اشقیاء و همیشه در كین و كمین و منتهز به وقت بودند از ظلمات غوایت بیرون تاختند و مردمان را به شبهات ضلالت مبتلا گردانیدند و صایت رسول را منحول و مجهول شمردند و حق بتول را باطل ساختند و سیف الله مسلول را مخذول ساختند و از منصب و مقام منصوص معزول گردانیدند و حسن مجتبی را زهر جفا در كام ریختند و حسین سیدالشهداء را با لب تشنه و شكم گرسنه ناكام ساختند از صفرت دیدارش بر حمرت افق برافزودند و عترت رسول را از ستر احتشام درآوردند و مانند مردم زنگبار در كوچه و بازار بگردانیدند و هند جگر خوار و سمیه ی نابكار و فواحش زنا بار را در حجرات عزت و حجلات ابهت با هزاران نعمت و ناز انباز داشتند و پسر زرقاء را كه رایت زنا بر بام سرا می افراخت بر منبر رسول و مسند سیف الله بنشاندند و هر فاجری فاسق و متجاهری منافق را سرور قوم و رهبر یوم نمودند.

از كردار نابهنجار ایشان ایام روشن بام گلخن شد و آبهای خوشگوار بدگوار گشت و مهبط جبرائیل مربط عزازیل گردید و مدارس آیات سبحانی مجالس ترهات نفسانی شد و منزل وحی سموات و محمد بزرگان شامخ الهضبات محل اشخاص تابع الشهوات افتاد دیار عبدالله بن جعفر طیار را مردم فساق فجار زوار گردید و محافل مقدسه ی حسنین و سجاد و باقرین معاقل عاروشین شد و مساجد صلوات معاقد فجرات افتاد زادگان زنا و بندگان هوا به مقاصد و آمال خود كامروا گشتند و مقامات تطهیر و تقدیس حوانیت تذویر و تدلیس نمودند به جای وارثان احمد مختار حارسان معابد كفار جای گرفتند و سادات قوم و اخیار روزگار كه جهانیان را بر بساط رحمت و سماط نعمت بنشاندند و به رضوان یزدان و عافیت هر دو جهان راهنما شدند و



[ صفحه 289]



از ورطه ی ضلالت به عرصه ی جلالت دلالت كردند در زوایای اعتزال با مزایای اعتدال انتقال یافتند.

و اشرار قوم مختار یوم شدند و در خاندان رسالت و دودمان بلیت در تلافی آن همه عنایت و رحمت آتشهائی از ظلم و فساد و جور و عناد برافروختند كه شرارش تا پایان روزگار بر صفحات دهر نمایان است چشم مهر و ماه و دیده ی ابر و سحاب بر این مصائب خون پالا و مخلوقین رب العالمین در طبقات زمین تا اعلی علیین بر این قضایا و رزایا غم آگین و اندوه آكند باشند مگر حجة یزدان و صاحب عصر و زمان قامع محن و قاطع فتن حجة بن حسن صلوات الله و سلامه علیهم ظهور فرماید و جهان را از ظلمات ظلم و هلكات جور به ملكات عدل و بركات داد برساند و قلوب قاسیه را با صیقل آزمایش آسایش و جهانیان را از قساوت قلوب و شرارت نفوس آرامش بخشد و قصاص بر گذشتگان و تقاص پیشینیان را بفرماید و نوبتی تلافی آن مدت را بنماید و بار اندوه از دل های مظلومان برگیرد و صفحه ی جهان را به نور عدل و فروغ انصاف بیاراید و مضطربان را در خوابگاه رامش بیارامد و حق را از باطل جدا كند و پاداش نیك و بد را ادا گرداند و غشاوة شبهات را براندازد و با عروة الوثقای یقین سلسله ی احكام دین مبین را محكم و متین گرداند آمین رب العالمین بجاه الطاهرین.

در عیون اخبار و بحارالانوار مسطور است كه عبدالسلام بن صالح ابوالصلت هروی گفت چون دعبل ابن علی خزاعی رحمه الله تعالی در شهر مرو به حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام مشرف شد عرض كرد یابن رسول الله در مدیحه ی تو قصیده ای به عرض رسانیده ام و با خویشتن سوگند یاد كرده ام كه این قصیده را از آن پیش كه به حضور مباركت عرضه دارم برای هیچكس انشاء نكنم امام رضا علیه السلام فرمود بیاور آن قصیده را و دعبل انشاد كرد:

«مدارس آیات خلت من تلاوة» و اشعار خود را به عرض می رسانید تا به این شعر رسید:

«اری فیئهم فی غیرهم متقسما» می بینم مال فی ء را كه حق ائمه ی هدی سلام الله علیهم است در میان دیگران پخش می شود و دستهای ایشان از بهره ی خود خالی است



[ صفحه 290]



آن حضرت بگریست و فرمود ای خزاعی به راستی سخن آراستی و چون به این شعر رسید:

«اذا و تروا مدوا الی و اتریهم» هر گاه جنایت زده شوند و دچار صدمات گردند دست های خود را به سوی جنایت زنندگان دراز می كنند و دست های ایشان از جنایت نگاهدارنده باشد یعنی هر وقت دشمنان ایشان بر ایشان آزاری رسانند در برابر اذیت های آن ها انتقام نكشند و دست های خود را از مكافات ایشان نگاهدارند.

امام رضا علیه السلام در هنگام قرائت این شعر كف مبارك خود را می گردانید و می فرمود: «اجل والله منقبضات» آری سوگند با خدای دست های خود را از پاداش و مكافات آزار دشمنان نگاهدارند و چون دعبل در عرض قصیده به این شعر رسید:



لقد خفت فی الدنیا و ایام سعیها

و انی لارجو الا من بعد وفاتی



همانا در دنیا و ایام زندگانی و كوششهای آن بیمناك شدم یعنی در حال تقیه بودم و از محبت شما ائمه ی هدی آزار می دیدم اما امیدوار هستم كه بعد از مردنم از امن و راحت ابدی برخوردار شوم.

امام رضا علیه السلام فرمود «آمنك الله یوم الفزع الاكبر» خداوند تعالی تو را از عذاب آخرت ایمن فرمود.

و چون دعبل ابن علی به این شعر رسید: «و قبر ببغداد لنفس زكیة» و یك قبر در بغداد است كه مدفن نفسی پاك و روحی روح بخش افلاك است یعنی قبر منور حضرت موسی بن جعفر علیه السلام كه خداوندش در غرف بهشت مسكن داده است امام رضا علیه السلام فرمود آیا ملحق نگردانم به این موضع قصیده ی شعر را كه قصیده ی تو به آن تمام شود عرض كرد بلی یابن رسول الله ملحق بفرمای امام رضا علیه السلام فرمود:«و قبر بطوس یا لها من مصیبة» تا آخر كه مسطور شد یعنی و یك قبر در طوس است كه وامصیبتاه بر آن قبر از مصیبتهائی كه بر آن وارد می شود و از آن مصیبت در اعضاء و احشاء تا حشر آتش می افكند و می گدازد احشاء را چون آتشی سوزان تا گاهی كه یزدان تعالی حضرت قائم آل محمد صلی الله علیه و آله را محشور فرماید و او در زمان ظهور خود غمها و احزان ما را از ما می گشاید و داد ما را از ستمكاران می گیرید.



[ صفحه 291]



این وقت دعبل عرض كرد: یا ابن رسول الله این قبر كه در طوس است از آن كیست؟ فرمود: «قبری و لا تنقضی الایام و اللیالی حتی تصیر طوس مختلف شیعتی و زواری الا فمن زارنی فی غربتی بطوس كان معی فی درجتی یوم القیمة مغفورا له» قبر من است و روزگار به پایان نمی رسد و روزان و شبان منقضی نمی شود مگر این كه زمین طوس محل آمد و شد و رفت و آمد شیعیان و زائران من گردد آگاه باشید هر كس زیارت كند مرا در این حال غربت من در ولایت طوس در روز قیامت با من در درجه ی من باشد در حالتی كه گناهان او آمرزیده شده باشد.

و چون دعبل از عرض قصیده ی خود فراغت یافت امام رضا علیه السلام از جای برخاست و با دعبل فرمود از جای خود برنخیزد پس آن حضرت درون سرای شد و چون ساعتی برگذشت خادمی بیرون آمد و یكصد دینار رضویه كه به نام مباركش سكه یافته بود بیاورد و نزد دعبل بگذاشت و گفت مولایم می فرماید این زر را در نفقه ی خود به كار بند.

دعبل گفت به خدای سوگند كه من برای مال دنیا این راه نسپرده ام و این قصیده را در طمع صله و جایزه انشاء نكرده ام و همیان زر را رد كرد و مستدعی شد كه جامه ای از البسه ی مباركه ی حضرت رضا سلام الله علیه را بدو عنایت فرمایند تا به آن تبرك و تشرف یابد.

پس حضرت امام رضا علیه السلام یك ثوب جبه ی خز با همان همیان زر را بدو فرستاد و با خادم فرمود دعبل را بگوی این صره را بستان كه زود است كه به آن حاجتمند شوی و دیگر در این امر با من مراجعه مكن لاجرم دعبل صره ی زر و خرقه خز را برگرفت و مراجعت را آماده شد و از مرو با قافله بیرون رفتند و چون در عرض راه در میان قوهان رسیدند. یاقوت حموی گوید میان به كسر میم و نون آخر كه فارسی وسط است چند موضع در نیشابور بود و در آنجا آل طاهر بن حسین قصرها بساختند و نوشته اند میان قوهان نام موضعی است در طوس.

بالجمله چون به آن مكان رسیدند جماعت دزدان و راه زنان در میان قافله



[ صفحه 292]



ریختند و اموال اهل قافله را به تمامت بگرفتند و بازوان ایشان را بربستند و از جمله ایشان دعبل بود كه هر دو بازویش را بر هم بربستند و جماعت دزدها تمامت اموال قافله را مالك و متصرف گشتند و در میان خود قسمت همی كردند. در این میان مردی از آنان بر سبیل تمثیل گفت دعبل شاعر در ضمن قصیده ی خود گفته است:



اری فیئهم فی غیر هم متقسما

و ایدیهم من فیئهم صفرات



و مقصود آن مرد این بود كه اموال اهل قافله را دیگران با دیگران قسمت كنند و اهل قافله را از مال خودشان بهره ای نیست. دعبل این شعر را بشنید و با جماعت دزدان گفت گوینده ی این شعر كیست؟ گفتند مردی از خزاعه كه او را دعبل گویند گفته است دعبل گفت من خود دعبل و قائل این قصیده ام كه این بیت كه قرائت كردی از جمله ی آن است آن مرد چون این سخن بشنید برجست و شتابان به جانب رئیس خودشان بتاخت.

و در آن وقت رئیس ایشان برفراز پشته ای مشغول نماز و از جمله ی شیعیان بود چون این خبر را بشنید از بالای تل به زیر آمد و نزد دعبل بایستاد و گفت توئی دعبل گفت آری گفت این قصیده را بخوان دعبل از آغاز تا انجامش را قرائت كرد رئیس دست دعبل و بازوی تمام مردم قافله را برگشود و محض اكرام و اعظام دعبل تمام اموال قافله را باز پس داد.

و دعبل راه برسپرد تا به شهر قم رسید مردم قم از دعبل خواستار شدند كه آن قصیده را برای ایشان انشاد نماید دعبل با ایشان امر نمود تا در مسجد جامع جمع شوند و چون اجتماع ایشان فراهم گشت دعبل بالای منبر برفت و آن قصیده را بر ایشان برخواند. مردم قم اموال و خلاع كثیره و صلالت گرانمایه فراوان بدو بدادند و چون خبر اعطای جبه ی مباركه را بشنیدند كه به او عطا شده است از وی خواستار شدند كه جبه را در مبلغ هزار اشرفی به ایشان بفروشد.

و دعبل از قبول این امر امتناع نمود گفتند اگر تمام آن را نمی فروشی یك پاره ای از آن را به ما به هزار دینار بفروش دعبل پذیرفتار نگشت و از شهر قم راه برگرفت و چون از روستا و دهات قم بیرون شد جماعتی از جوانان عرب بر وی بتاختند و جبه راه از وی بگرفتند.



[ صفحه 293]



دعبل ناچار به قم بازگشت و خواستار شد كه جبه را بدو باز دهند جوانان عرب قبول نكردند و هر چند مشایخ قوم ایشان را نصیحت كردند و به رد جبه امر نمودند پذیرفتار نشدند و با دعبل گفتند به این جبه راهی نیست هم اكنون هزار دینار بهایش را بستان.

دعبل نپذیرفت و چون از رد جبه مأیوس شد از آنها خواهشمند گردید كه مقداری از آن جبه مباركه را بدو دهند جوانان عرب این خواهش را قبول كردند و مقداری از آن جبه را با هزار دینار بدو دادند و دعبل جانب راه گرفت و چون به وطن و خانه ی خود رسید نگران شد كه دزدها جمیع مخلفات و اشیاء خانه ی او را بدزدیده اند پس از آن یكصد دیناری را كه حضرت امام رضا علیه السلام به او عنایت فرموده بود هر دیناری را به یكصد درهم و به قولی به یكصد دینار به شیعیان بفروخت و ده هزار درهم یا ده هزار دینار به دست او درآمد و در این وقت كلام حضرت امام رضا علیه السلام را «انك ستحتاج الی الدنایر» به یاد آورد.

و دعبل را كنیزكی بود كه او را سخت دوست می داشت در این هنگام به درد چشمی عظیم دچار گشت پزشكان و طبیبان متعدد بر بالینش حاضر ساخت چون دیده اش را دیدار كردند گفتند اما چشم راست او را علاج نتوانیم كرد و داروئی كه او را مفید باشد سراغ نداریم و كور شده است و از میان رفته است لكن چشم چپ او را شروع به معالجه می نمائیم و امیدواریم كه سالم گردد.

دعبل از سخن ایشان غم اندوز و سیه روز و جهان در چشمش تاریك و سخت جز عناك و پریشان حال و شكسته بال گردید و از آن پس متذكر آن پاره جبه شد كه از حضرت رضا علیه السلام با خود داشت پس بیاورد و بر چشم او بمالید و به قدر دستمالی از آن جدا كرد و از اول شب بر چشمش بر بست و آن جاریه چون صبح نمود دیده اش از بركت حضرت امام رضا صلوات الله علیه بهتر از پیشتر شد.

ابن بابویه علیه الرحمه در پایان این داستان می فرماید ازین روی این حدیث را در این كتاب در این باب مذكور داشتم كه بر ثواب زیارت حضرت رضا علیه التحیة



[ صفحه 294]



و الثناء مشتمل بود و برای دعبل بن علی از حضرت رضا در نص و تصریح بر بقا و وجود حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه خبری است كه دوست همی دارم كه بر اثر این حدیث مذكور نمایم.

حدیث نمود ما را احمد بن زیاد بن جعفر همدانی و گفت حدیث كرد ما را علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از عبدالسلام بن صالح هروی كه گفت از دعبل بن علی خزاعی شنیدم می گفت در خدمت مولایم علی بن موسی الرضا علیهماالسلام انشاد كردم قصیده ی خود را كه اولش این است «مدارس آیات خلت من تلاوة» و چون به این شعر رسیدم:



خروج امام لا محالة خارج

یقوم علی اسم الله و البركات



یمیز فینا كل حق و باطل

و یجزی علی النعماء و النقمات



امام علیه السلام سخت بگریست پس از آن سر مباركش را به سوی من بلند كرد و با من فرمود ای خزاعی: «نطق روح القدس علی لسانك بهذین البیتین فهل تدری من هذا الامام و متی یقوم» ای خزاعی جبرائیل این دو بیت را بر زبان تو جاری كرده است هیچ می دانی این امام كیست و در چه زمان قیام می نماید؟ عرض كرد ای مولای من نمی دانم مگر این كه شنیده ام امامی از شما بیرون آید كه زمین را از لوث فساد پاك می كند و از عدل و داد آكنده فرماید فرمود ای دعبل!

«الامام بعدی محمد ابنی و بعد محمد ابنه علی و بعد علی ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فی غیبته المطاع فی ظهوره لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله ذلك الیوم حتی یخرج فیملاءها عدلاكما ملئت جورا و امامتی فاخبار عن الوقت و لقد حدثنی ابی عن ابیه عن آبائه عن علی علیهم السلام ان النبی صلی الله علیه و آله قیل له یا رسول الله متی یخرج القائم من ذریتك فقال مثله مثل الساعة لا یجلیها لوقتها الا هو ثقلت فی السموات و الارض لا تأتیكم الا بغتة».

امام بعد از من فرزندم محمد تقی و امام بعد از وی پسرش امام علی النقی و امام بعد از او فرزندش حسن عسكری و امام بعد از او پسرش حجت قائم است



[ صفحه 295]



صلوات الله علیهم كه در زمان غیبت او به انتظار ظهور او هستند و مطاع تمامت مردم است در هنگام ظهورش.

و اما اینكه زمان ظهور او در چه هنگام است این اخبار از وقت است یعنی خبر باید داد كه چه وقت ظهور می نماید و حدیث فرمود با من پدر ستوده گوهرم از پدر گرانی سیرش از آباء عظامش از علی علیهم السلام كه وقتی در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله عرض كردند یا رسول الله قایم كه از ذریة طیبه ی تو است چه هنگام ظهور می نماید فرمود مثل او یعنی در تعیین زمان ظهورش همان حكم زمان بروز قیامت را دارد كه خداوند تعالی می فرماید كه آشكار نمی گرداند قیامت را مگر خداوند تعالی یعنی هر وقت اقتضای حكمت و مصلحت خدائی باشد آشكار می فرماید و وقتی معین و معلوم برای دیگران ندارد و قیامت از حیثیت شداید و اهوال و محاسبه و مجازات آن در آسمانها و زمین ها گران است یعنی بر اهل آن از فرشتگان و جن و انس و نمی آید قیامت شما را مگر ناگهان.

و تفسیری دیگر نیز مرا در نظر می رسد كه وقتی دیده ام مگر وقتی كه بر آسمانها و زمین سنگین آید و برای این تفسیر نیز معانی و كنایات است.

بالجمله منظور آن حضرت این است كه همانطور كه هنگام نمایش قیام قیامت را كسی نمی داند ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه و آله را نیز كسی نمی داند همانطور اخبار از هنگامه ی هنگام قیام قیامت كسی را روا نیست اخبار از این وقت جایز نیست و هر دو به ناگاه اتفاق می افتد اگر خداوند بخشنده روز و روز و فرو فیروزی عطا كرد و به نگارش كتاب احوال شرافت اشتمال حضرت خاتم الاوصیاء وارث الانبیاء صلوات الله و سلامه علیهم موفق فرمود به كشف پاره ای این مطالب و شرح بعضی كنایات اشارت خواهد رفت و من الله التوفیق و علی الله التكلان.

و دیگر در بحارالانوار و كشف الغمه و مطالب السئول و جز آن مسطور است كه از جمله مناقب امام رضا علیه السلام است كه دعبل بن علی خزاعی گفت چون قصیده ی «مدارس آیات خلت من تلاوة» را انشاد كردم به آهنگ حضرت ولایت آیت



[ صفحه 296]



امام رضا علی بن موسی ابوالحسن علیهم السلام كه در این وقت در خراسان و ولی عهد مأمون بود راه برگرفتم و به آن شهر درآمدم آن حضرت مرا احضار فرمود و از خبرم بپرسید پس از آن فرمود ای دعبل «مدارس آیات خلت من تلاوة» را برای من بخوان.

و به روایتی چون به آن شهر رسیدم و در حضرتش مشرف شدم و آن قصیده را به عرض رسانیدم پسندیده داشت فرمود این قصیده را برای هیچكس مخوان تا من به تو امر نمایم و از آن طرف خبر من به مأمون رسید و مرا احضار كرد و از داستانم بپرسید و از آن پس گفت: ای دعبل «مدارس آیات» را برای من بخوان گفتم ای امیرالمؤمنین این قصیده را نمی دانم.

مأمون گفت: ای غلام ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیهماالسلام را حاضر كن دعبل می گفت ساعتی برنیامد و آن حضرت تشریف قدوم ارزانی داشت مأمون عرض كرد یا ابالحسن از دعبل از «مدارس آیات» بپرسیدم و او گفت نمی دانم ابوالحسن علیه السلام فرمود ای دعبل برای امیرالمؤمنین قرائت كن پس شروع به خواندن قصیده نمودم مأمون را پسند خاطر گشت و فرمان داد پنجاه هزار درهم به من بدادند و هم چنان حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیهماالسلام نزدیك به این مبلغ در حق من عطا فرمود پس از آن عرض كردم یا سیدی چه باشد اگر از البسه ی مباركت چیزی به من عطا فرمائی تا كفن من باشد فرمود بلی پس از آن پیراهانی كه «قد ابتذله» شاید معنی آن این باشد كه بر تن مبارك استعمال كرده و از آن پس در كنار نهاده بود با «منشفه ی لطیفه» یعنی مندیلی و دستمالی كه به آن دست می شویند و مسح می كنند به من داد و فرمود این را نگاهدار «تحرس به» كه به آن محفوظ می مانی و از آن پس ذوالریاستین ابوالعباس فضل بن سهل وزیر مأمون مرا جایزه و صله بداد و بر اسبی خراسانی نژاد اصفر برنشاند.

و چنان بود كه یكی روز كه باران می آمد با وی همراه بودم و او را ممطر خزی و برنسی از خز بر تن بود پس آن جامه را به من بخشید و بفرمود تا جامه ی تازه و نوی دیگری برای او بیاوردند و گفت این كه تو را به این لبیس برگزیدم



[ صفحه 297]



برای این است كه برای حفظ از باران بهتر البسه است.

دعبل می گوید هشتاد دینار در بهای آن به من بدادند و نفس من به فروش آن خوش نبود و از آن پس دیگر باره به عراق آمدم و چون در پاره ای طرق رسیدم جماعت اكراد بر ما بیرون تاختند و ما را بگرفتند و آن روز باران همی بارید و مرا در پیراهن كهنه بر جای گذاشتند و به ضربی سخت بنواختند و من از تمامت آنچه از من ربوده بودند آن چند كه بر آن قمیص و منشفه مبارك دریغ داشتم افسوس نداشتم و در آن قول آقایم امام رضا علیه السلام كه در آن هنگام با من فرمود به تفكر اندر شدم.

در این اثنا یكی از اكراد حرامیة به من برگذشت و آن اسب اصفری را كه ذوالریاستین مرا به آن برنشانده بود در زیر پای داشت و آن ممطر را بر تن آورده بود و نزدیك من بایستاد تا اصحابش بر گردش فراهم شوند و این شعر «مدارس آیات خلت من تلاوة» را انشاد همی نمود و می گریست چون این حال را بدیدم در عجب شدم كه دزدی از جماعت اكراد شیعه باشد و از آن پس در قمیص و مشفه طمع نمودم و گفتم ای آقای من این قصیده از كیست؟

گفت وای بر تو، تو را با این مطلب چه آشنائی است گفتم برای من سبب و جهتی است كه تو را به آن خبر می دهم گفت این قصیده درباره ی صاحب آن مشهورتر از آن است كه نزد كسی مجهول بماند گفتم صاحبش كیست؟ گفت دعبل بن علی خزاعی شاعر آل محمد جزاه الله خیرا گفتم یا سیدی همانا سوگند با خدای منم دعبل و این قصیده ی من است از كمال استعجاب گفت وای بر تو چه می گوئی گفتم امر از آن مشهورتر است از مردم قافله بپرس آن كرد جمعی از مردم قافله را حاضر ساخت و از حال من از ایشان بپرسید جملگی یك زبان گفتند این مرد دعبل بن علی خزاعی است گفت آنچه از قافله گرفته ام اگر چه یك خلالی و مافوق آن باشد همه را از دست بازنهادم محض تكریم تو پس از آن در میان اصحابش ندا بركشید هر كس چیزی بگرفته است بایستی باز پس دهد پس هر چه را كه از مردمان بگرفته بودند به جمله



[ صفحه 298]



را حاضر كردند و رد نمودند و آنچه از من برده بودند به من بازگشت نمود و از آن پس در بدرقه ی ما راه برگرفت تا به آب رسید و من و قافله از بركت آن قمیص و منشفه محروس و محفوظ بماندیم.

محمد بن طلحه ی شافعی در مطالب السئول در پایان این داستان می گوید پس خوب بنگر بر این منقبت كه تا چند اعلی و اشرف است و همانا پاره ای از مردم كه این كتاب را مطالعه و قرائت می نمایند بر این حكایت وقوف یابند و نفس وی دعوت نمود او را به معرفت و این ابیات معروفه به «مدارس آیات» و مایل بر وقوف بر آن می شود و چنان خواهد پنداشت كه اعراض من از نگارش آن یا برای آن است كه بر آن اشعار آگاه نیستم یا از میل نفوس در آن زمان بر وقوف بر آن بی خبرم لاجرم دوست همی دارم كه سرور و راحتی بر پاره ای نفوس داخل كنم و این نقص را كه از پاره ای ظنون به من متطرق خواهد شد از خویش دفع نمایم پس از آن قصیده آنچه مناسب این مقصود بود ایراد نمودم و متجاوز از بیست شعر را كه دارای مقاصد مخصوصه است مرقوم فرموده است.

در تذكره ی دولت شاه سمرقندی مسطور است كه دعبل شاعر را فضل و بلاغتی كامل و افزون از وصف واصف و متكلم و شاعر و عالم بوده است در عهد خلافت هارون الرشید از دیار عرب به بغداد آمد و هارون او را محترم داشتی در ركاب همایون امام الانس و الجن علی بن موسی الرضا علیه السلام به خراسان برفت.

و شیخ محمد اسلمی چنان كه از این پیش نیز اشارت رفت در آن سفر با حضرتش هم كجاوه و انیس بود و اسحق بن راهویه حنظلی مهار شتر بر دوش می كشید و دعبل بن علی به نوادر و امثال و اشعار خاطر مباركش را متسلی بود و دعبل را در حق حضرت امام موسی كاظم علیه السلام مرثیه ای است. شبی آن مرثیه در حضور ولایت دستور امام همام علی بن موسی الرضا صلوت الله علیهما قرائت همی كرد و چون به این بیت «فقبر ببغداد لنفس زكیة» رسید امام علیه السلام فرمود یك بیت دیگر من بگویم بدین قصیده الحاق كن تا قصیده ات درست شود و این بیت را بفرمود «و قبر بطوس یالها من مصیبة»



[ صفحه 299]



دعبل عرض كرد یا امام این بیت وحشت انگیر است و این قبر از كیست؟ فرمود این قبر من است و دیر نباشد كه قبر من مقصد شیعه ی اجداد عظام من می شود دعبل بگریست امام نیز بگریست.

صاحب مجالس المؤمنین می گوید این روایت دولت شاه با آن روایاتی كه دعبل آن قصیده را بگفت و به قصد حضرت رضا علیه السلام كه در آن وقت در خراسان و ولیعهد مأمون بود مخالف است.

راقم حروف گوید ممكن است در خدمت آن حضرت به خراسان رفته باشد و مراجعت كرده و بعد از عرض قصیده دیگر باره به خراسان سفر نموده باشد والله تعالی اعلم.

در ریاض الشهاة می نویسد: چون حضرت رضا علیه السلام ولیعهد شد و شعراء در تهنیتش عرض مدایح كردند از جمله ایشان دعبل بن علی خزاعی نیز مشرف شد و قصیده ی تائیه ی مشهوره را به عرض همی رسانید و چون به این شعر رسید «و قبر ببغداد لنفس زكیة» آن حضرت بسیار بگریست و صدای گریه از پس پرده ی حرم محترم بلند شد آنگاه فرمود بخوان عرض كرد دیگر چه عرض كنم با این كه سایه ی مباركت بر سر شیعیان و موالی گسترده است خداوند جانهای شیعیان را فدای تو گرداند فرمود این دو بیت را ملحق كن «و قبر بطوس یا لها من مصیبة» الی آخرهما.

و بقیه ی داستان را چنان كه مسطور شد رقم كرده است اما در این روایت تأمل لازم است زیرا كه این قصیده متضمن ذكر مصائب و مقاتل و مظلومیت و مغصوبیت و مسمومیت حضرات اهل بیت علیهم السلام را می نماید در موقع تهنیت و تبریك موقع عرض ندارد و ازین پیش در ذیل وقایع ولایتعهد و تهنیت نیز به شرفیابی دعبل و عرض این قصیده و ششصد دینار و جبه ی تن پوش مبارك و همچنین در مشرف شدن ابراهیم بن عباس و دعبل و عرض قصیده ی مدیحه و صله یافتن هر یك به ده هزار درهم و فروختن دعبل دراهم خود را به مردم قم به صد هزار درهم نیز اشارت كرده ایم و همین تأمل را دارد.



[ صفحه 300]



مفید علیه الرحمه در ارشاد نیز به داستان مذكور و عرض دعبل در جمله ی شعراء قصیده ی تائیة خود را «مدارس آیات» و صله یافتن به سیصد دینار و جبه ی مباركه و هم چنین ابن شهرآشوب در مناقب مذكور داشته است اما اصح این است كه مواقع سایر اخبار این قصیده را در موردی مخصوص عرض كرده است و آن حضرت به كتمان آن تا وصول امر مباركش چنان كه مذكور گردید امر فرموده و اگر محض تهنیت و دخول با سایر شعراء بود از مأمون پوشیده نمی داشت.

در بحارالانوار و ریاض الاحزان و جلد هیجدهم اغانی ابوالفرج اصفهانی مذكور نموده اند كه دعبل بن علی از شیعیان خاص و مخلصان با اختصاص بود و قصیده ی «مدارس آیات» بهترین شعری است كه در مدایح اهل بیت علیهم السلام عرض كرده است و ابوالفرج می گوید: چون این قصیده را بگفت به حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام روی به خراسان نمود و آن حضرت ده هزار درهم از دراهم مضروبه ی به نام مباركش به او عطا فرمود و هم از جامه های مباركش خلعتی بدو بداد و اهل قم سی هزار درهم بدو بدادند تا از وی آن جامه را بخرند و او نفروخت و آخر الامر آن مبلغ را بدادند و یك آستین نیز بدو گذاشتند و دعبل آن جامه ی مبارك را كه هزار روضه و رضوانش در آستین بود در میان اكفان خود گذاشت و قصیده ی «مدارس آیات» را بر جامه بنوشت و در آن جامه احرام بست و امر كرد تا در اكفان او گذارند.

و هم در اغانی می نویسد كه موسی بن عیسی مروزی كه منزل او در كوفه در رحبه ی طی ء بود گفت از دعبل بن علی گاهی كه من كودك بودم شنیدم می گفت و در مسجد مروزیة داستان می نمود كه به حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدم فرمود: «انشدنی شیئا مما احدثته» از اشعار تازه ی خود چیزی برای من بخوان پس «مدارس آیات» را به عرض رسانیدم تا گاهی كه به این شعر رسیدم:



اذا وتروا مدوا الی و اتریهم

اكفا عن الاوتار منقبضات



آن حضرت چندان بگریست كه مغمی علیه گشت و خادمی كه بر فراز سرش ایستاده بود اشارت نمود خاموش باش و من خاموش شدم.

دیگر باره فرمود اعادت كن چون اعادت كردم و به همین شعر رسیدم به



[ صفحه 301]



همان حالت نخستین برآمد و خادم اشارت به سكوت نمود و من سكوت كردم و آن حضرت ساعتی درنگ نمود و با من فرمود اعاده كن پس قصیده را تا به پایان به عرض رسانیدم و آن حضرت سه دفعه فرمود: احسنت و از آن پس فرمان كرد تا ده هزار درهم از آن دراهمی كه به نام همایونش سكه یافته بود به من بدادند و از آن بعد برای هیچكس این گونه عطیت روی نداده بود و نیز در منزل مباركش در حق من امر فرمود تا حلی و زیور بسیار به دستیاری خادم بیرون آوردند و من آنجمله را به عراق بردم و شیعیان هر درهمی را به ده درهم از من بخریدند و صد هزار درهم برای من حاصل شد «فكان اول ما اعتقدته» و به حكایت جبه ی مبارك و معامله ی مردم قم به اندك تفاوتی اشارت می نماید.

و هم در جای دیگر می گوید چون مأمون دعبل را احضار كرد با وی گفت «مدارس آیات» را بخوان دعبل از قرائت آن اظهار جزع نمود مأمون گفت تو را امان می دهم مترس و من این ابیات را شنیده ام لكن دوست می دارم از دهان تو بشنوم پس دعبل تمام آن قصیده را انشاد كرد و مأمون همی بگریست چندان كه ریش او از اشك دیده اش تر شد.

و نیز ابوالفرج اصفهانی در ذیل حال دعبل می نویسد كه عبدالله بن سعید اشقری گوید دعبل بن علی با من حدیث نمود كه چون از بیم خلیفه فرار كردم شبی در نیشابور به تنهائی بیتوته كردم و بر آن عزیمت شدم كه قصیده ای درباره ی عبدالله بن طاهر در همین شب بسازم و بدین اندیشه اندر بودم بناگاه در را بر خود بازدیدم و شنیدم یكی گفت:«السلام علیكم و رحمة الله انج یرحمك الله» از این حال و این مقال بدنم به لرزه اندر آمد و امری عظیم و اضطرابی سخت مرا دریافت آن گوینده گفت هیچ بیم مدار عافاك الله چه من یكی از برادران دینی تو از جماعت جن و از ساكنان به من هستم مسافری از اهل عراق به سوی ما آمد و این قصیده ی تو را «مدارس آیات خلت من تلاوة» برای ما انشاد نمود پس دوست همی دارم كه از تو بشنوم.

دعبل می گوید آن قصیده را بر او برخواندم چندان بگریست تا بر زمین افتاد



[ صفحه 302]



پس از آن گفت رحمك الله آیا به حدیثی از بهر تو حدیث نكنم كه در نیت تو بیفزاید و بر تمسك به مذهب خود یعنی تشیع معین و یاور تو شود گفتم آری حدیث كن گفت مدت روزگاری از نام مبارك جعفر بن محمد علیه السلام می شنیدم پس به جانب مدینه شدم و از آن حضرت شنیدم می فرمود حدیث كرد پدرم از پدرش از جدش كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«علی و شیعته هم الفائزون» برخورداری و رستگاری و كامكاری به علی و شیعیان او اختصاص و انحصار دارد.

دعبل می گوید آنگاه با من وداع كرد تا بازگردد گفتم خداوندت رحمت كناد اگر رأی شریفت علاقه می گیرد مرا از نام خودت بازنمای گفت ضبیان بن عامر هستم.

راقم این شرح و بیان ابوالفرج اصفهانی و مجلسی اعلی الله مقامه در بحار و ملا محمد حسن قزوینی علیهم الرحمة در ریاض الاحزان از حكایت جن و دعبل با قرب زمان ابی الفرج سخت عجیب و بر صحت خبر و مصائب ائمه ی معصومین و حكایات حضرت رضا علیه السلام شاهدی متین است.

و در روایتی دیگر ابومحمد كوفی روایت نماید كه دعبل بن علی گفت چون از حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام با قصیده ی تائیه ی خود بازشدم در شهدای فرود آمدم و این هنگام تاریكی شب جهان را فروگرفته بود و من مشغول ساختن قصیده بودم و یك پاره ای از شب برگذشته بود بناگاه صدای كوبنده ی دری برخاست گفتم كیست كوبنده ی در؟ گفت برادری از تو هستم پس به جانب در بشتافتم و برگشودم مردی اندر آمد كه از دیدارش بدنم بلرزید و عقل از سرم بیرون شد پس در گوشه ای بنشست و گفت ترس از خود به یك سوی بگذار من در همان شب متولد شدم كه تو در آن شب متولد شدی و با تو نشو و نمو گرفتم و برای آن بیامده ام كه تو را حدیثی نمایم تا مسرور شوی و نفس و بصیرت تو افزون شود و قوت گیرد چون این سخنان بشنیدم به خویشتن بازگشتم و دلم آرام گرفت.

آنگاه گفت ای دعبل من از تمامت مردمان با علی بن ابی طالب علیه السلام دشمنی



[ صفحه 303]



و خصومتم سخت تر بود پس با جماعتی از مردم جن كه همه سركش و نافرمان بودند بیرون شدیم و به جماعتی كه قصد زیارت امام حسین علیه السلام را داشتند و تاریكی شب ایشان را فروگرفته بود بگذشتیم و به قصد آزار ایشان برآمدیم بناگاه ملائكه ی آسمانی و فرشتگان زمینی و جانوران زمینی به زجر و منع ما آمدند گفتی من به خواب جهالت بودم و بیدار شدم یا سرگشته ی بیدای غفلت بودم و آگاهی یافتم و بدانستم كه از بركت زیارت آن مكانی كه ایشان قصد آنجا را كرده اند یا مشرف به زیارت آن شده اند از جانب خدای در حق ایشان عنایتی شده است پس از كردار خود به توبت و انابت درآمدم و به نیت زیارت آن حضرت با آن جماعت برفتم و در هر كجا ایستادند بایستادم و به هر گونه دعا نمودند دعا كردم و در همان سال با ایشان اقامت حج نمودم و قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله را زیارت كردم و به مردی برگذشتم كه در پیرامون او جمعی حضور داشتند.

گفتم این مرد كیست؟ گفتند پسر رسول خدا حضرت صادق علیه السلام است به حضرتش نزدیك شدم و سلام براندم با من فرمود: «مرحبا بك» ای اهل عراق «اتذكر لیلتك ببطن كربلا و ما رأیت من كرامة الله تعالی لاولیائنا ان الله قد قبل توبتك و غفر خطبئتك» آیا حكایت آن شب خود را در زمین كربلا و آنچه از كرامت خدای تعالی در حق اولیای ما دیدی به یاد داری؟ همانا خداوند تعالی توبت تو را مقبول و خطیئت تو را مغفور گردانید. عرض كردم حمد و سپاس به خداوندی اختصاص دارد كه منت نهاد بر من به وجود شما و روشن ساخت دل مرا به نور هدایت و راهنمائی شما و گردانید مرا از جمله ی چنگ زنندگان به حبل ولایت شما پس حدیث فرما برای من ای پسر رسول خدا به حدیثی كه ببرم آن را برای اهل خودم و قوم خودم فرمود بلی حدیث كرد مرا پدرم محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش علی بن ابی طالب علیهم السلام كه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«یا علی للجنة محرمة علی الانبیاء حتی ادخلها انا و علی الاوصیاء حتی تدخلها انت و علی الامم حتی یدخلها امتی و علی امتی حتی تقروا بولایتك و یدینوا بامامتك



[ صفحه 304]



یا علی و الذی بعثنی بالحق لا یدخل الجنة احد الامن اخذ منك بنسب او سبب».

ای علی دخول بهشت بر تمامت پیغمبران حرام است تا من داخل بهشت بشوم و بهشت بر جماعت اوصیاء حرام تا زمانی كه تو جای در بهشت گیری و دخول بهشت بر امت ها حرام است تا گاهی امت من داخل بهشت شوند و بهشت بر امت من حرام است تا گاهی كه به ولایت تو اقرار و به امامت دیانت گیرند. ای علی سوگند با آن خداوندی كه مرا به حق و راستی برانگیخت هیچكس درون بهشت نمی شود مگر كسی كه بر حسب نسبتی یا سببی به تو متوسل باشد یعنی بهشت مخصوص فرزندان و منسوبان نیك اعتقاد و شیعیان و محبان تو می باشد همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم دخول بهشت را بلا استثناء به این دو طبقه انحصار داده و آن هم در حقیقت به یكی منتهی می شود و جز با ولایت و اقرار به امامت آن حضرت و اولاد طاهرین معصومین آن حضرت بهشت بهره ی كسی نمی شود.

چنان كه اخبار كثیره ی دیگر بر این معنی دلالت می نماید و ما در طی این كتب مباركه بسیاری یاد كرده ایم «اللهم احینا بولایتهم و امتنا بولایتهم و احشرنا بولایتهم بحق ولایتهم و امامتهم صلواتك علیهم اجمعین».

بالجمله دعبل می گوید چون آن شخص جن این حدیث را قرائت كرد گفت بگیر این را ای دعبل كه هرگز مانند این حدیث را از چون منی نخواهی شنید پس از آن ناپدید شد گویا زمین او را فروبرد و از آن پس دیگر او را ندیدم.

و در كتب رجال نیز به حكایت دعبل و قصیده ی او و اعطای شش صد دینار و خرقه ی مباركه به توسط جاریه و بقیه ی حكایت اشارت شده است.

و از جمله این اخبار شیعی و سنی صدق حكایت معلوم می شود و نیز بازمی نماید كه این قصیده چون در حضرت رضا علیه السلام به عرض رسیده است آن دو شعر - و قبر بطوس الی آخرهما - را افزوده اند و از این بیت كه گفته است علی بن موسی ارشد الله امره بازمی نماید كه این قصیده در زمان زندگانی آن حضرت عرض شده است و این كه می فرماید «و قبر بطوس یا لها من مصیبة» مكشوف می افتد كه از زبان



[ صفحه 305]



مبارك خود آن حضرت تراویده است چه اگر گوئیم شاید دعبل بعد از وفات آن حضرت و دفن در طوس الحاق كرده باشد اما «یا لها من مصیبة» كه راجع به قبر و مرقد مطهر است جز از خود آن حضرت كه خبر از آینده می دهد نتواند بود زیرا كه در زمان دعبل برای آن قبر و آن گنبد عالی هارونی حادثه ای و مصیبتی روی نداده بود چنان كه ازین پس در مقام خود مسطور شود و هم به پاره ای حالات دعبل در ذیل معجزات آن حضرت اشارت می رود.

در كتاب ریاض الشهادة این چند شعر را كه به عربی و فارسی ملفق است در شهادت آن حضرت مرقوم داشته:



سلام علی آله طه و یس

سلام علی آل خیر النبیین



سلام علی روضة حل فیها

امام یباهی به الملك و الدین



امام بحق شاه مطلق كه آمد

حریم درش قبله گاه سلاطین



شه كاخ عرفان گل شاخ احسان

در درج امكان مه برج تمكین



علی بن موسی الرضا كز خدایش

رضا شد لقب چون رضا بودش آئین



ز فضل و شرف بینی او را جهانی

اگر نبودت تیره چشم جهان بین



پی عطر اویند حوران جنت

غبار دیارش به گیسوی مشكین



اگر خواهی آری به كف دامن او

برو دامن هر چه جز او است برچین



چو جامی چشد لذت تیغ مهرش

چه غم گر مخالف كشد خنجر كین



و هم در آن كتاب مذكور است:



شاهی كه زعیب بود عاری گهرش

از گردش افلاك چه آمد به سرش



یاقوت لبش ز مردی گشت ز زهر

الماس تراش شد عقیق جگرش



و هم در آن كتاب در رثای آن حضرت مسطور است:



دردا كه آن امام زمان از جهان برفت

پاك آن چنان كه آمده بود آن چنان برفت



جانش كه شاه باز سعادت شكار بود

آواز طبل شاه شنید و دوان برفت



غم شد محیط مركز عالم ز هر كران

كان مركز محیط كرم از جهان برفت





[ صفحه 306]





دل ها اسیر غم كه امام زمین نماند

جان ها ز تن روان كه امام زمان برفت



چون مردمان دیده شوم غرق سیل اشك

از بس كه آبم از مژه ی خون فشان برفت



گفتم برم به شرح غمش زندگی به سر

غم زور كرد و قوت نطق از میان برفت



و بر این گونه ابیات و اشعار و قصاید و مسمطات در این مصیبت بزرگ و رزیت جانكاه از السنه ی فصحاء و بلغاء در السنه و افواه طبقات ناس به هر زبان و به هر بیان از عربی و فارسی و تركی و هندی و غیرها چندان مسطور و مذكور است كه جمعش اگر چه ممكن نیست جمعش در چندین مجلد نگنجد و این بنده ی حقیر نیز برای آمرزش و افتخار خود و گذشتگان خود این چند بیت را به عرض می رساند تا مگر از خدام آستان مباركش محسوب باشد:



شه عرصه ی ارتضی پور موسی

كه موسی بن عمران بود شیعت او



به سینا چه موسی همی جست رؤیت

زخود رفت و از نور آن لمعت او



خود آدم چو بیرون شد از باغ جنت

ز فرش پذیرفته شد دمعت او



براهیم از آن آتش تند نمرود

همی رستگار آمد از خلعت او



نجی خدا شیخ پیغمبران نوح

ز طوفان رهائیش از نزعت او



همان یونس از زحمت آن سه ظلمت

ز دریا برون جست از جرعت او



خود آن عیسی اندر سما شد از آن دار

كه در بیعتش شد از آن بیعت او



همان عرش اعلی بدان ارتفاعش

یكی پست پایه از آن رفعت او



مباهات این عرش و كرسی از آن است

كه در آستانش بود شفعت او



خود او صنعت حق و مصنوع و موجود

ز ایجاد او هست و از صنعت او



همه خلق ایزد ز آغاز خلقت

ز فطرت سراسر ابر بیعت او



خود آن مهر تابان به آن نور و آن فر

یكی ذره نوری است از سطعت او



سماوات نه گانه و هفت كوكب

نماینده از تسعه و سبعت او



تمام ورق ها و اغصان و اشجار

بود تازه و سبز از رفعت او



همه شنبه و جمعه و هفته و هر

یكی روز باشد از آن جمعه ی او





[ صفحه 307]





همان راحت و خواب و آن خفتن و خورد

ز آرام او هست و از هجعت او



تمام عوالم بدان گنج و وسعت

یكی عرصه ای باشد از وسعت او



همان سرعت چرخ و نجم فروزان

یكی سرعتی باشد از سرعت او



تو بر حمق مأمون و امثال او بین

كه هارون دهد جای در بقعت او



نبندیشد از هیبت روز محشر

كه ابواب دوزخ بود ترعت او



به دوزخ چو آید بپرسند از وی

از آن حیله و مكر و آن خدعت او



تمام خلایق به تشویش اندر

ز تشویش مأمون و آن روعت او



شنیدیم ضحاك تازی ز ظلمش

نمایان چو ماری شده سلعت او



همه ظلم او را چو سنجی به این ظلم

یكی جزء باشد از آن جزعت او



بزرگان دین جمله در رنج و محنت

ز احكام نا حق و از بدعت او



اگر خود نمی خواست عز شهادت

كجا تاب آورد یك وقعت او



متاع جهان و قماش دو عالم

یكی پاره ای باشد از رفعت او



تمام متاع جهان دان مجره

ندارد بهای یكی نسعت او



فضای دو عالم ز اعلی و اسفل

یكی قطعه ای باشد از قیعت او



هر آن كس كه روزی خورد در زمانه

بود ریزه خواری از آن كثعت او



پناه دو عالم ز هر گونه آفت

همان مأمن یعن و آن قلعت او



همان حسن حور و همان فر غلمان

جمالی و حسنی از آن روعت او